گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل بیست و سوم
.II- مسافرتها


گوتفرید ویلهلم لایبنیتز دو ساله بود که جنگ سی ساله به پایان رسید; وی در یکی از بیثمرترین و نافرخندهترین دوران تاریخ آلمان بزرگ شد. از همه امکانات تحصیلی موجود برخوردار بود، زیرا پدرش استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه لایپزیگ بود. گوتفرید “کودکی نابغه” و علاقمند به دانش و عاشق کتاب بود. کتابخانه پدری با دعوت “بردار و بخوان” به رویش باز بود. زبان لاتینی را در هشت سالگی و زبان یونانی را در دوازدهسالگی آغاز کرد; تاریخ را حریصانه میآموخت; وی به یک “بسیاردان” مبدل شد. در پانزدهسالگی به دانشگاهی وارد شد که توماسیوس مشوق یکی از آموزگارانش بود. بیست ساله بود که برای برای امتحان دکترای حقوق نامنویسی کرد; دانشگاه لایپزیگ به سبب کمی سن تقاضایش را نپذیرفت، اما بزودی درجه دکترا را از دانشگاه نورنبرگ در آلتدورف گرفت. رساله دکترای وی چنان مورد توجه واقع شد که بلافاصله مقام استادی دانشگاه را به وی پیشنهاد کردند. وی نپذیرفت و گفت که “هدفهای دیگری در سر دارد”. تعداد انگشت شماری از فیلسوفان بزرگ کرسی دانشگاه داشتهاند. چون از نظر اقتصادی تامین و از نظر عقلانی آزاد بود، راه بسیاری از جنبشها و فلسفه هایی را که آلمان نوخاسته را به جنبش درآورده بودند پویید. در لایپزیگ اصول مدرسی را مطالعه کرده بود; بسیاری از اصطلاحات و عقاید شان را، از قبیل برهان وجود شناختی خدا، پذیرفت. سنت کامل دکارتی را جذب کرد، اما با ایرادات و اتمیسم گاسندی آن را بیامیخت. آنگاه سراغ هابز رفت و وی را به عنوان “باریک بین” ستود و مدتی در مادهگرایی به مطالعه پرداخت. چندی در نورنبرگ به سر برد (1666-1667) و مشرب رازورانه روزنکرویتسیان (برادران صلیب گلگون) را، که کیمیاگران، طبیبان کشیشان حدود سال 1654 آن را بنیان گذاشته بودند، آزمود. به منشیگری آن گروه درآمد و همانند نیوتن، رقیب آیندهاش در کیمبریج، به کیمیاگری پرداخت.
هیچ نظریه و عقیدهای را ناآزموده رها نکرد. تا پیش از بیست و دو سالگی چند رساله نوشته بود که از حیث حجم کوچک و از لحاظ اصالت قابل توجه بودند.
یکی از آنها به نام روش جدید تعلیم و فراگیری قانون مورد توجه خاص دیپلماتی به نام

یوهان فون بوئینبورگ، که در آن زمان در نورنبرگ میزیست، قرار گرفت، و او به نویسنده جوان توصیه کرد که آن را به اسقف اعظم برگزیننده ماینتس هدیه کند; و ترتیبی داد تا شخصا آن را تقدیم نماید. این نقشه عملی شد و لایبنیتز در سال 1667 به خدمت برگزیننده وارد شد نخست به عنوان دستیار در تجدیدنظر در قوانین، و سپس به عنوان مشاور. پنج سال در ماینتس اقامت کرد و در آنجا با کشیشان، الاهیات و مراسم مذهبی کاتولیک آشنا شد و به این فکر افتاد تا فرقه های پراکنده مسیحی را مجددا یگانگی بخشد. اما برگزیننده به لویی چهاردهم بیش از لوتر علاقهمند بود، زیرا آن پادشاه سیریناپذیر ارتشهایش را به فروبومان و لورن، یعنی کاملا نزدیک آلمان، گسترش داده بود و آشکارا میخواست راین را تصرف کند. چگونه میتوان او را متوقف ساخت لایبنیتز برای این مهم نقشهای داشت در حقیقت دو نقشه، که برای یک جوان بیست و چهارساله بسیار فوقالعاده مینمود. اول اینکه ایالات باختری آلمان برای دفاع متقابل به صورت یک دولت واحد درآیند (1670). دوم اینکه لویی را برای انصراف از آلمان به گرفتن مصر از دست ترکها تشویق کند. در آن زمان روابط بین فرانسه و ترکیه بحرانی بود; اگر لویی (128 سال مقدم بر ناپلئون) ارتشی را برای تصرف مصر گسیل میداشت، میتوانست بر راه های بازرگانی از جمله بازرگانی هلند که از اروپا به شرق میرفت و از مصر میگذشت، تسلط یابد; خاک فرانسه را از جنگ در امان دارد; به خطر امپراطوری عثمانی برای عالم مسیحیت پایان دهد; و به جای لقب تازیانه اروپا، که آن موقع داشت، به لقب نجات دهنده اروپا مفتخر شود. بنابراین، بوئینبورگ به لویی نامه نوشت و طرح اصلی آن نقشه را، که به خط خود لایبنیتز بود، در جوف آن گذاشت.1
سیمون آرنو دو پومپون، وزیر امور خارجه فرانسه، از لایبنیتز دعوت کرد (فوریه 1672) تا به فرانسه بیاید و آن نقشه را شخصا به شاه تقدیم کند. این سیاستمدار بیست و شش ساله در ماه مارس راهی پاریس شد.
ژنرالها وی و خودشان را به سرگیجه دچار کردند. در آن وقت که لایبنیتز به پاریس رسید. لویی با ترکان مصالحه کرده بود و تدارک حمله به هلند را میدید; در ششم آوریل اعلان جنگ داد. پومپون به لایبنیتز اطلاع داد که جنگهای صلیبی دیگر کهنه شدهاند و مانع از آن شد که شاه را ملاقات کند. این فیلسوف، که هنوز امیدوار بود، یادداشتی برای دولت فرانسه نوشت که خلاصه آن را به نام طرح مصر برای بوئینبورگ فرستاد. اگر این پیشنهاد به مرحله عمل در میآمد، فرانسه به جای انگلستان هند را تسخیر میکرد و بر دریاها مسلط میشد. دریاسالار

1. شپنگلر گفته است: “حتی این لایبنیتز جوان اصلی را بنیان گذاشت که ناپلئون آن را، پس از واگرام، به مرحله عمل درآورد; یعنی متصرفات راین و بلژیک برای همیشه نمیتوانستند وضع فرانسه را بهبود بخشند و تنگه سوئز کلید تسلط بر دنیا خواهد شد.”

ماهان گفت که تصمیم لویی، “که باعث مرگ کولبر شد و ترقی فرانسه را تباه ساخت، بر چند نسل اثر گذاشت.” بوئینبورگ پیش از دریافت طرح مصر درگذشت و لایبنیتز در مرگ یک دوست بیشایبه و فداکار سوگوار شد; تا حدودی به خاطر همین دلیل به ماینتس برنگشت. به علاوه، در جریانهای فکری پاریس درگیر شد و آنها را از چیزهای که حتی در پیرامون برگزیننده آزادمنش و روشنفکر وجود داشتند مهیجتر یافت. در همین دوران که با آنتوان آرنو پور روایال، مالبرانش، کریستیان هویگنس، و بوسوئه آشنایی حاصل کرد. هویگنس وی را به سوی ریاضیات عالی سوق داد، و لایبنیتز محاسبات بینهایت را آغاز کرد، که سرانجام به کشف حساب دیفرانسیل و انتگرال رهنمونش بود.
در ژانویه 1673، از طرف برگزیننده ماینتس، برای انجام ماموریتی نزد چارلز دوم، از دریای مانش عبور کرد و به انگلستان رفت. در لندن با اولدنبورگ و بویل آشنا شد و شوق بیداری دانش را در آنجا مشاهده کرد. چون در ماه مارس به پاریس برگشت، اکثر اوقاتش را صرف ریاضیات کرد. وی ماشین حسابی اختراع کرد که ضرب و تقسیم و حتی جمع و تفریق را بهتر از ماشین اختراع پاسکال انجام میداد. در ماه آوریل، غیابا وی را به عضویت انجمن سلطنتی برگزیدند. در 1675 حساب دیفرانسیل و در سال 1676 حساب بینهایتیک را کشف کرد و سیستم علامتی موفقیت آمیزش را صورتبندی کرد. دیگر هیچ کس لایبنیتز را به سرقت کشف نیوتن در همین زمینه متهم نمیساخت نیوتن در 1666 ظاهرا به کشفیاتی نایل آمده بود، اما تا 1692 آن را منتشر نکرد; لایبنیتز حساب دیفرانسیل را در 1684 و حساب انتگرال را در 1686 منتشر کرد هیچ شک نیست که نیوتن ابتدا به این کشف دست یافته و لایبنیتز مستقلا به کشفیاتش نایل آمده بود و آنها را پیش از نیوتن منتشر ساخت; و برتری سیستم علامتی لایبنیتز بر رقمنگاری نیوتن ثابت شد.
اسقف اعظم ماینتس در ماه مارس 1673 درگذشت، و در نتیجه، لایبنیتز بدون شغل رسمی و دولتی رها شد.
کمی بعد، یک قرارداد استخدام امضا کرد تا در خدمت یوهان فردریک، دوک برونسویک لونبورگ، به سمت کتابدار کتابخانه آن دوکنشین در هانوور به کار مشغول شود. لایبنیتز، که شیفته پاریس بود، تا 1676 در آن شهر ماند، سپس، سر فرصت، از راه لندن، آمستردام، و لاهه به سوی هانوور عزیمت کرد. در آمستردام با پیروان اسپینوزا به گفتگو پرداخت و در لاهه با خود آن فیلسوف ملاقات کرد. اسپینوزا در اعتماد کردن به او مردد بود، زیرا لایبنیتز میخواست که دو آیین کاتولیک و پروتستان را، که ممکن بود متفقا آزادی فکر را از میان بردارند، باهم آشتی دهد. لایبنیتز توانست بر سو ظن اسپینوزا فایق آید و اسپینوزا به وی اجازه داد تا دستنوشته علم اخلاق را بخواند و حتی قسمتهایی چند از آن را یادداشت کند. این دو مرد باهم به چندین بحث طولانی پرداختند. لایبنیتز پس از مرگ اسپینوزا سخت کوشید تا نفوذ

آن یهودی مقدس را بر خود پنهان نگاه دارد.
در پایان سال 1676 به هانوور رسید و چهل سال بقیه عمر را در خدمت امرای پی در پی برونسویک گذراند.
امیدوار بود که به سمت مشاور دولت برگزیده شود، لیکن دوکها سمت کتابداری و نوشتن تاریخ خانوادگی خود را به وی سپردند. وی این وظایف را به نوبت خوب انجام داد. تاریخ پرحجمش، به نام تاریخچه خاندان برونسویک، با مدارک اصیلی که ساعیانه گرد آورده بود وزن و درخشندگی خاصی به دست آورد; تحقیقات نسبشناسی او در ایتالیا مبدا مشترک سلسله های استه و برونسویک را ثابت کردند; و با وجودی که موضوع کتابش وقت نابغه جاهطلبی مثل وی را سخت گرفته بود، آن قدر زنده ماند تا دید که خانواده برونسویک وارث تاج و تخت انگلستان شد. سخت میکوشید تا یک آلمانی میهنپرست باشد; از مردم آلمان خواست تا زبان مادری را در قوانین به کار ببرند، اما خود رساله هایش را به زبان لاتینی یا فرانسوی مینوشت نمونه یک “اروپایی خوب” و ذهن جهان وطنی بود. به شاهزادگان آلمانی هشدار داد که حسادتهای تفرقهآور آنها، و تعمد شان در ضعیف کردن قدرت امپراطوری، آلمان را محکوم به تبعیت از کشورهای بهتر تمرکز یافته ساخته و آن را به میدان نبرد جنگهای مداوم بین فرانسه، انگلستان و اسپانیا مبدل کرده است.
امید پنهانی وی این بود که بیشتر به امپراطور و امپراطوری خدمت کند تا به امرای ایالات مجزا; وی یکصد نقشه سیاسی، اقتصادی، دینی، و اصلاح روش آموزشی داشت، و، مثل ولتر، معتقد بود که اگر رهبری دولت اصلاح شود بهتر است تا آموزش تدریجی به توده هایی داده شود که چندان در فکر معاش و زندگی خود هستند که فرصت تفکر ندارند. در 1680 که کتابدار سلطنتی درگذشت، لایبنیتز خواستار آن سمت شد، اما اضافه کرد که آن را نمیپذیرد مگر اینکه با آن سمت عضویت شورای خصوصی امپراطور را هم به وی بدهند.
درخواستش مورد پذیرش قرار نگرفت. چون به هانوور برگشت، دوستی شاهزاده خانم سوفیا، زوجه برگزیننده، اندکی موجب تسلی خاطرش را فراهم ساخت و بعدها دوستی دخترش سوفیا شارلوت را هم به دست آورد; همین دختر بود که او را به دربار پروس وارد کرد، به وی کمک کرد تا آکادمی برلین را تاسیس کند(1700)، و در نوشتن کتاب عدل الاهی یا تئودیسه الهامبخش وی شد. در بقیه عمر زندگی سادهاش را با مکاتبه با متفکران بزرگ، با دادن یاریهای مهم به فلسفه، و با نقشه متهورانهاش برای وحدت مسیحیت تعالی بخشید.